کد خبر: ۴۴۱۶۴۴
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۳۷

این مغز شما در مواجهه با احمدی‌نژاد است! | نتایج یک آزمایش عجیب در آمریکا چه می‌گوید؟

این مغز شما در مواجهه با احمدی‌نژاد است» عنوان یک مقاله‌ جنجالی و جذاب است که به بررسی تأثیرات روان‌شناختی و عصبیِ تماشای چهره‌های سیاسی مناقشه‌برانگیز — از جمله محمود احمدی‌نژاد — می‌پردازد. این پژوهش میان‌رشته‌ای در سال ۱۳۸۷ توسط گروهی از متخصصان علوم اعصاب سیاسی، با هدف بررسی واکنش‌های مغزی هنگام مشاهده تصاویر سیاستمداران دنیا انجام شد و بعدتر بخش‌هایی از آن در نیویورک‌تایمز منتشر شد.

این مغز شما در مواجهه با احمدی‌نژاد است» عنوان یک مقاله‌ جنجالی و جذاب است که به بررسی تأثیرات روان‌شناختی و عصبیِ تماشای چهره‌های سیاسی مناقشه‌برانگیز — از جمله محمود احمدی‌نژاد — می‌پردازد. این پژوهش میان‌رشته‌ای در سال ۱۳۸۷ توسط گروهی از متخصصان علوم اعصاب سیاسی، با هدف بررسی واکنش‌های مغزی هنگام مشاهده تصاویر سیاستمداران دنیا انجام شد و بعدتر بخش‌هایی از آن در نیویورک‌تایمز منتشر شد.

در بهار سال ۲۰۰۸، جفری گلدبرگ، خبرنگار آتلانتیک، به دعوت گروه FKF Applied Research وارد دستگاه fMRI شد تا مغزش هنگام تماشای سیاستمداران مختلف اسکن شود؛ از اوباما و جان مک‌کین گرفته تا گلد مایر، جورج بوش و حتی محمود احمدی‌نژاد.

ایده ماجرا زمانی شکل گرفت که گلدبرگ در یک ضیافت خانوادگی پسح (عید یهودیان)، مدام مواضع سیاسی متناقض بیان می‌کرد. بیل نَپ، مشاور سیاسی و یکی از مؤسسان FKF که در آن جلسه حضور داشت، پیشنهاد کرد که اگر گلدبرگ می‌خواهد ریشه این سردرگمی سیاسی‌اش را بفهمد، باید مغزش اسکن شود تا معلوم شود «از نظر عصبی به لیبرالیسم گرایش دارد یا محافظه‌کاری.»

به گفته گلدبرگ، این فرایند قرار بود با نمایش تصاویر سیاستمداران مشهور هنگام اسکن مغزی، تمایلات واقعی مغز او را آشکار کند بدون اینکه به سازوکارهای کنترل و سانسور ذهنی اجازه دخالت بدهد.

محققان عینک مخصوص نمایش ویدئو روی چشم او گذاشتند و ده‌ها تصویر و فیلم از شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی را به مغزش شلیک کردند: جان مک‌کین، باراک اوباما، گلد مایر، بروس اسپرینگستین، جرج بوش و حتی محمود احمدی‌نژاد!

گلدبرگ که تجربه حضور در مناطق جنگی خاورمیانه را داشت، یک ساعت سخت را تحمل کرد و با سردرد بیرون آمد؛ اما با روحیه طنز همیشگی‌اش گفت: «اگر تا حالا در تونل مغناطیسی تنگ و تاریک دراز نکشیده‌ای، در حالی که هیلاری کلینتون از فاصله یک سانتی‌متری برایت از طرح سلامت حرف می‌زند، باید بگویم هنوز زندگی نکرده‌ای!»

نتایج اسکن: سردرگمی با کلینتون و شگفتی احمدی‌نژاد!

اسکن نشان داد مغز گلدبرگ «حزبی» نیست؛ یعنی در مورد هیلاری کلینتون همان واکنش سردرگم رأی‌دهندگان مردد را داشت. مارکو یاکوبونی، متخصص علوم اعصاب تیم، گفت فعالیت افزایش‌یافته در قشر پیش‌پیشانی دورسولترال نشان می‌دهد او احتمالاً احساسات ناخوشایندی درباره کلینتون دارد اما سعی می‌کند آن را سرکوب کند!

اما اتفاق عجیب، واکنش مغز او هنگام دیدن تصویر محمود احمدی‌نژاد بود؛ همان بخش مرتبط با «پاداش و لذت» فعال شد!

یاکوبونی با تعجب گفت: «پاداش! باید این را توضیح بدهی!»

جاشوا فریدمن، روانپزشک تیم، حدس زد: «شاید چون باور داری یهودیان همیشه در برابر دشمنانشان دوام آورده‌اند، پس دیدن احمدی‌نژاد لذت شکست احتمالی او را در آینده در تو برمی‌انگیزد.»

یعنی شاید مغز او داشت از تصور شکست احمدی‌نژاد در آینده لذت می‌برد — یا شاید هم، به شوخی گفتند: «یا اینکه تو یک شیعه پنهانی هستی!»

گلدبرگ بعداً این تجربه‌اش را «اسکن خودشیفتگی» نامید و نوشت: «نمی‌دانم این کار چقدر علمی بود و چقدر شبیه فرنولوژی قرن بیست و یکم، یا شاید چیزی بین علوم اعصاب و طالع‌بینی!»

مشکل علم در برابر تفسیر افراطی: نورون‌ها همه‌چیز را نمی‌گویند

وقتی جفری گلدبرگ به تصویری از محمود احمدی‌نژاد نگاه می‌کرد و استریاتوم شکمی‌اش مثل یک شمعدان روشن می‌شد، برخی پژوهشگران ممکن است فکر کنند: «خُب، ما می‌دانیم که استریاتوم شکمی در پردازش پاداش نقش دارد، پس این سوژه، با فعال‌شدن این بخش، در حال تجربه احساسات مثبت نسبت به دیکتاتور است.»

این تفسیر تنها زمانی درست است که فرض کنیم وظیفه استریاتوم شکمی فقط پردازش تجربه لذت است. اما چنین نیست؛ نوآوری نیز می‌تواند استریاتوم شکمی را فعال کند.

بسیاری از متخصصان علوم اعصاب از این نوع تفسیرهای رسانه‌ای انتقاد می‌کنند و آن را «نئوفرنولوژی» یا «فرنولوژی مدرن» می‌نامند . اشاره‌ای است به روشی از اعتبار ساقط که ادعا می‌کرد می‌توان با «خواندن برجستگی‌ها و فرو رفتگی‌های جمجمه»، ویژگی‌های شخصیتی و توانایی‌های افراد را کشف کرد.

با این حال، از بسیاری جهات این قیاس منصفانه نیست. برخلاف فرنولوژی، تصویربرداری مغز یک فناوری شگفت‌انگیز است که واقعاً چیزهایی را در مورد رابطه میان مغز و ذهن آشکار می‌کند.

این تحقیقات قابل استناد است؟

اما سؤال اصلی اینجاست: وقتی یک ناحیه از مغز «روشن» می‌شود، دقیقاً چه چیزی را می‌تواند درباره افکار و احساسات یک فرد به ما بگوید؟

این پرسش در کانون یکی از قدیمی‌ترین و بنیادی‌ترین مباحث علوم شناختی قرار دارد: مغز تا چه اندازه می‌تواند پرده از ذهن بردارد؟

بررسی این موضوع با استفاده از fMRI — یکی از به‌روزترین و البته رسانه‌پسندترین فناوری‌های عصب‌شناختی — به توانایی دانشمندان در «ترجمه فعالیت مغزی (مکانیزم) به معنای ذهنی فرد (معنا)» وابسته است.

دانشمندان، البته، نمی‌توانند با fMRI «افکار دقیق» یک فرد را بخوانند؛

آنها فقط می‌توانند تشخیص دهند که کدام نواحی مغز که پیش‌تر با احساسات یا کارکردهای مشخص مرتبط شده‌اند، اکنون فعالیت بیشتری نشان می‌دهند. به همین دلیل است که اصطلاح درست برای این نقاط رنگی در تصاویر مغزی، «همبستگی‌های عصبی» (neural correlates) است.

ارزش تصاویر مغزی — چه در دادگاه و چه در سایر حوزه‌ها — دقیقاً به آن بستگی دارد که دانشمندان تا چه حد بتوانند از این همبستگی‌ها، افکار و احساسات واقعی فرد را به‌درستی استنتاج کنند.

هر زمان که تیتر یک روزنامه اعلام می‌کند: «اسکن مغز نشان می‌دهد که…»، خواننده باید با ذهنی محتاط و شکاک به موضوع نگاه کند. چند دلیل مهم برای این احتیاط وجود دارد.

اولین نکته این است که اسکن‌های مغزی به ندرت به پژوهشگران اجازه می‌دهند نتیجه بگیرند که ساختار X «سبب» ایجاد عملکرد Y است. این چیزی نیست که fMRI به‌تنهایی بتواند نشان دهد.

در بهترین حالت، این فناوری فقط نشان‌دهنده همبستگی است — یعنی مشخص می‌کند کدام بخش‌های مغز هنگام انجام یک وظیفه فعال می‌شوند — نه اینکه کدام ناحیه باعث بروز یک رفتار یا حالت روانی خاص شده است.

مثال وقتی برخی نوجوانان بازی‌های ویدیویی خشونت‌آمیز انجام می‌دهند، اسکن مغز آن‌ها افزایش فعالیت در نواحی مرتبط با «گرایش‌های تهاجمی» را نشان می‌دهد.

فقط بر اساس این مشاهده نمی‌توان نتیجه گرفت که بازی‌های خشونت‌آمیز باعث رفتار خشونت‌آمیز می‌شوند. چنین استنتاجی فاقد پشتوانه علمی است.

دومین مشکل: کاربرد عمومی تصویربرداری عصبی، معمولاً این تصور غلط را تقویت می‌کند که مغز از ماژول‌های مجزای ثابت تشکیل شده — مثل اینکه یک بخش برای ترس، یک بخش برای عشق، یک بخش برای نفرت و...

در حالی که واقعیت این نیست.

سومین مشکل اینکه fMRI یک روش «غیرمستقیم» است.

تصویربرداری از مغز در واقع فعالیت سلول‌های عصبی را به‌طور مستقیم اندازه نمی‌گیرد، بلکه فقط تغییر جریان خون (BOLD Signal) را مشاهده می‌کند. بین فعالیت نورون و رسیدن جریان خون ۴ تا ۵ ثانیه تأخیر وجود دارد.

اگر فعالیت ذهنی خیلی سریع رخ دهد (مثلاً در یک ثانیه چند بار تغییر کند)، fMRI قادر به ثبت دقیق آن نیست — یعنی ممکن است بخش‌هایی از فعالیت واقعی ذهنی، اصلاً دیده نشود.